fafa آگوست 2, 2021

تلاش‌های من برای یادگیری خواندن، نوشتن و صحبت به زبان انگلیسی چالش قابل توجهی در زندگی من بوده است. وقتی حدود 12 سال پیش برای اولین بار از هنگ کنگ به آمریکا آمدم، تقریباً بلد نبودم انگلیسی صحبت کنم، بخوانم و بنویسم. اگرچه که هنوز چیزهای زیادی مانده که یاد بگیرم و هر روز برای یادگیری آن تلاش می‌کنم، اما تا به اینجای کار، پیشرفت خوبی داشته‌ام.

من در یک دهکده کوچک در سرزمین چین بزرگ شدم، جایی که هیچکس در آن نمی‌توانست انگلیسی صحبت کند. من از طریق کتاب، مجله یا تلویزیون، در معرض زبان انگلیسی نبودم و سالهای نوجوانی خود را در هنگ کنگ گذراندم. اگرچه انگلیسی تا حدودی در هنگ کنگ رایج است، اما پس از اتمام دبیرستان هنوز خیلی نمی‌توانستم به انگلیسی، بخوانم یا بنویسم.

اما زندگی در هنگ کنگ، من را از طریق فیلم‌ها، موسیقی و سایر رسانه‌ها با فرهنگ غرب آشنا کرد. پس از گذراندن دوره‌ی دبیرستان، در مشاغل موجهی شروع به کار کردم اما راضی نبودم.

من همیشه بیشتر از سایر زنان چینی اهل ریسک و دختری ماجراجو بودم، با گذشت زمان احساس خفگی فرهنگی شدیدی داشتم و فرصت‌های شغلی برایم محدود به نظر می‌رسید. هر چه بیشتر می‌گذشت، بیشتر به سمت آزادی و فرصت‌هایی که ایالات متحده برای زنان فراهم می‌کرد، جلب می‌شدم. تمام ذهن من، درگیر فکر کردن به این بود که زندگی در غرب و ایالات متحده چگونه خواهد بود. اما برایم غیرممکن و تقریباً شبیه به یک رویا به نظر می‌رسید. با این وجود، من به کار خود ادامه دادم و پولم را پس انداز کردم و به زندگی دیگری فکر کردم.

در نهایت، در اوایل 20 سالگی، من تصمیم گرفتم که بالاخره رویاهایم را دنبال کنم و در پی آن باید به شهر نیویورک که بنظرم بهترین مکان برای سکونت و مجهز به بزرگترین مراکز دنیاست، مهاجرت می‌کردم.

بنابراین با پس‌انداز خودم و قرض کردن مقداری پول از خانواده‌ام راهی سفر شدم. من تصمیم داشتم که در نیویورک زندگی جدیدی برای خودم رقم بزنم، نه اینکه در پایان راه فقط یک سخنور چینی زبان باشم که در محله چینی‌ها زندگی می‌کند. من می‌خواستم یک زن آمریکایی قوی باشم و می‌دانستم که یادگیری انگلیسی برای موفقیتم بسیار تعیین کننده است.

در ابتدای این مسیر، تنهایی برایم بسیار دلهره‌آور بود. من در برانکس زندگی می‌کردم که دنیا و فرهنگ متفاوتی از هنگ هنگ داشت. جنایات زیادی دیده می‌شد و خیابان‌ها و متروها کثیف و اغلب ترسناک بود.

چون زبان انگلیسی بلد نبودم، نمی‌توانستم دوستی پیدا کنم. من از محله چینی‌ها یا فلاشینگ فاصله داشتم، بنابراین حتی پیدا کردن دوستان چینی که می‌توانستند به من کمک کنند برایم مشکل بود.

من در ابتدا معلم نداشتم، بنابراین سعی کردم از هر راهی برای یادگیری زبان انگلیسی استفاده کنم. روشی که بسیار مفید بود، گوش دادن به رادیو و تماشای تلویزیون و بیشتر از هر چیزی اخبار بود. من از میان صحبتهای کسانی که در همسایگی من زندگی می‌کردند، هر بار یک کلمه برمی‌داشتم و آن را در فرهنگ لغت جستجو کرده و به خاطر می‌سپردم. هدف من این بود که هر روز حداقل 20 کلمه جدید یاد بگیرم و سعی می‌کردم که مثل یک گوینده خبر صحبت کنم.

 بعد از مدتی، دوستانی پیدا کردم که مسیر یادگیری من را هموار کردند. از آنها در مورد کلماتی که در تلویزیون و رادیو می شنیدم می‌پرسیدم. همچنین چیزهای زیادی را فقط از طریق وقت گذراندن با آنها و گوش دادن به صحبت‌هایشان یاد می‌گرفتم. دوستان خوبم با من بسیار مدارا نموده و کمک زیادی به من کردند.

بعد از مدتی متوجه شدم که برای موفقیت در ایالات متحده، رفتن به کالج  ضروریست. اما می‌دانستم که به دلیل انگلیسی ضعیفم، این کار برایم بسیار دشوار خواهد بود. به همین دلیل، تصمیم گرفتم در رشته حسابداری تحصیل کنم چون نسبت به سایر رشته‌ها به نوشتن کمتری نیاز دارد. ولی حتی تحصیل در رشته حسابداری هم برایم دشوار بود، اما چون در ریاضیات و کار با اعداد مهارت داشتم، به من اعتماد به نفس می‌داد. علاوه بر این، رفتن به کالج به من کمک کرد تا انگلیسی یاد بگیرم. در کلاس‌های انگلیسی شرکت کردم، که برایم بسیار عالی و مفید بود.

من در این راه، فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشتم و با ناامیدی‌های زیادی روبرو شدم. اکثر اوقات دلسرد می‌شدم، چون بر خلاف دوستانم که بهترین حامیان من بودند، گروهی از افراد، چه در دانشگاه و چه در زندگی روزمره، نسبت به ضعف‌های من در زبان انگلیسی بی‌حوصلگی نشان می‌دادند. از یک طرف می‌توانستم احساسات آنها را درک کنم اما از طرف دیگر این افراد برایم به منزله افراد تنگ نظری بودند که گویی هرگز به کشور دیگری نرفته‌اند که در آن مجبور باشند با زبان جدید مبارزه کنند. پس از مدتی من دریافتم که باید از این افراد اجتناب کنم، زیرا آنها باعث می‌شوند احساس افسردگی کنم و از اهداف بلند پروازانه‌ام فاصله بگیرم.

گاهی با خودم فکر می‌کردم که به دلیل ضعفم در زبان، هرگز نمی‌توانم به دانشگاه بروم. گاهی دلم می‌خواست ایالات متحده را ترک کنم و به چین برگردم، جایی که در آن راحتی و خانواده‌ام را داشتم. اما من هدفم این بود که یک شهروند آمریکایی شوم، انگلیسی صحبت کنم و اینجا برای خودم زندگی کنم. این اهداف باعث شد که خودم را وادار به ادامه یادگیری زبان انگلیسی نمایم.

پس از مدتی، توانستم به عنوان یک کتابدار در یک کتابسرا مشغول به کار شوم. که به دنبال آن، هم کار می‌کردم و هم به دانشگاه می‌رفتم. باوجود اینکه داشتن یک شغل، شرایط را برایم سخت‌تر و طاقت‌فرساتر کرده بود؛ اما در عین حال به من اعتماد به نفس می‌داد و کم کم در انگلیسی بهتر می‌شدم و دوستانی بیشتری پیدا می‌کردم تا جایی که روز به روز متوجه بهتر شدن خودم می‌شدم. موفقیت‌های کوچکی که داشتم، به من برای ادامه‌ی کار انرژی بیشتری می‌داد.

پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، توانستم به عنوان یک حسابدار در شرکتی مشغول به کار شوم. بااینکه زبان انگلیسی من روز به روز پیشرفت می‌کرد، مهارت‌های حسابداری من از توانایی انگلیسی‌ام مهم‌تر بود. دوستان و همکاران انگلیسی زبانم واقعاً به من کمک بزرگی کردند.

در نهایت تصمیم گرفتم که برای تابعیت ایالات متحده درخواست بدهم. من مجبور شدم تاریخ ایالات متحده را مطالعه کنم و نشان دهم که تا حدودی در انگلیسی توانمند هستم. یادگیری تاریخ، علاوه بر فهم بیشتر من از فرهنگ آمریکایی، به یادگیری زبان انگلیسی‌ام نیز کمک کرد. من در این آزمون قبول شدم و به عنوان یک شهروند آمریکایی در ایالات متحده زندگی کردم. هرچند که من هنوز هم راه دور و درازی در پیش دارم، اما وقتی به توانایی خود در ابتدای ورودم به ایالات متحده در مقایسه با الان می‌نگرم، احساس موفقیت می‌کنم. اما این مرا راضی نمی‌کند چون می‌خواهم به یادگیری زبان انگلیسی ادامه دهم تا بتوانم به هدف بزرگ بعدی خود، یعنی ترک حسابداری و کار در فروش و بازاریابی برسم. کلید فروش، داشتن ارتباطات قوی است که لازمه‌ی آن، داشتن مهارت‌های زبانی بالاست. من می‌دانم که زبان انگلیسی برای این نوع کارها بسیار مهم است، پس نهایت تلاش خودم را می‌کنم.

من در چند آزمون سبک‌های یادگیری شرکت کردم، که نتایج تجربیات من در یادگیری زبان انگلیسی در طول سالها را تأیید می‌کند. این تست‌ها، نشان دادند من عمدتاً یک یادگیرنده بصری هستم و بیشتر با دیدن و نگاه کردن یاد می‌گیرم تا با شنیدن. نتایج این تست‌ها در مورد من بسیار دقیق بود.

مقالات زیادی توسط دانشمندان در زمینه سبک‌های مختلف یادگیری نوشته شده است. من چهار نمونه از این مقالات را خواندم. اولین مورد مقاله‌ی “سبک‌های کلاسی” بود که توسط رابرت جی استرنبرگ منتشر شد. نویسنده اظهار داشت که “شواهد قانع کننده‌ای برای وجود سبکهای متنوع یادگیری وجود دارد” اما اعتراف می‌کند که همه روانشناسان در مورد آن اتفاق نظر ندارند. این مقاله، عوامل مختلفی را که بر میزان یادگیری دانش آموزان تأثیر می‌گذارد مورد بررسی قرار می‌دهد. استرنبرگ اظهار داشت که 13 سبک مختلف یادگیری وجود دارد، از جمله سبک “قانونگذار” (افرادی که دوست دارند ایده‌های خود را مطرح کنند و کارها را به روش خود انجام دهند)، سبک “اجرایی” (افرادی که ترجیح می‌دهند ساختار و راهنمایی بیشتری در اختیارشان قرار گیرد یا حتی به آنها گفته شود که چه کاری انجام دهند) و سبک “قضایی” (افرادی که ترجیح می‌دهند کارها را ارزیابی و به‌ویژه کار دیگران را قضاوت کنند). استرنبرگ، سپس در این مورد بحث می‌کند که دانشجویان، اساتید و مدارس همه این روشهای مختلف یادگیری را استفاده می‌کنند. بنابراین، یک دانش آموز ممکن است سبک خاص یادگیری خود را داشته باشد؛ یک استاد ممکن است براساس سبک یادگیری خود تدریس کند و مدارس بسته به سیاست‌ها و فرهنگ حاکم بر جامعه، ممکن است سبک‌های خاصی از یادگیری را اجرایی کنند. هر کدام از این ترجیحات، می‌تواند بر عملکرد دانشجو در یک کلاس یا در یک کالج تأثیر بگذارد.

با خواندن سایر مقالات سبک‌های مختلف یادگیری که توضیح آن‌ها در این مطلب نمی‌گنجد؛ من به آگاهی کاملی نسبت به نوع یادگیری خود رسیدم.

وقتی به عقب نگاه می‌کنم، با فلش بک زدن به گذشته و روش‌هایی که طی سالهای متمادی مشغول به یادگیری زبان انگلیسی بودم، به وضوح در می‌یابم که من یک یادگیرنده بصری هستم که با دیدن و نگاه کردن یاد می‌گیرم. من بیشترین موفقیت را هنگام خواندن و استفاده از مطالب نوشتاری داشتم و از خواندن کتاب، روزنامه و مجله لذت می‌بردم و دریافتم که می‌توانم دانش، اطلاعات و حتی تلفظم را هنگام استفاده از مطالب نوشتاری حفظ کنم. همچنین من متوجه شدم که صحبت کردن و گوش دادن در یادگیری یک زبان جدید اهمیت بسیار بالایی دارد. بنابراین من وقت زیادی را صرف تلاش برای توسعه این مهارت‌ها نموده و از منابع مختلفی از جمله تلویزیون، رادیو و دوستانم استفاده کردم، اما این کار برای من بسیار دشوار بود چون من در یادگیری بصری مهارت بالاتری داشتم و به عنوان یک یادگیرنده شنوایی، عملکرد ضعیف‌تری دارم.

اکنون که در حال ادامه تحصیل در دانشگاه هستم، می‌فهمم که هنگام مطالعه‌ی موضوع یا انجام پروژه‌ای که نیاز به استفاده از مهارت‌های شنیداری دارد، من باید بیشتر تلاش کنم و وقت بیشتری بگذارم تا بتوانم مطالبی را که با استفاده از روش‌های تصویری راحت ترم بیاموزم و سپس سعی کنم با استفاده از روش شنوایی یاد بگیرم. همچنین دریافتم که در دوره‌هایی که با استفاده از روش‌های بصری بهتر یاد گرفته می‌شود، احتمالاً بیشترین موفقیت را خواهم داشت.

اینکه سبک یادگیری شما چگونه است، موضوعی است که فهم آن به مرور زمان و با کوشش و خطا حاصل می‌شود. توجه به سبک یادگیری مخصوص به خودتان، مهم‌ترین چیزی است که باید به آن را در نظر داشته باشید، زیرا با این کار از اتلاف وقت جلوگیری نموده و روند یادگیر خود را تسریع می‌بخشید.

گذاشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.بخش های ضروری با علامت (*) مشخص شده اند.